شعر غم انگیز فعل مجهول از سیمین بهبهانی

 

شعر سیمین بهبهانی

سیمین دانشور (زاده ۸ اردیبهشت ۱۳۰۰ در شیراز – ۱۸ اسفند سال ۱۳۹۰ خورشیدی در تهران) نویسنده و مترجم ایرانی و همسر جلال آل‌احمد بود و در اکثر فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی همسرش حضور و همکاری داشت.وی نخستین زن ایرانی بود که به صورتی حرفه‌ای در زبان فارسی داستان نوشت. مهم‌ترین اثر او رمان سووشون است.دانشور همچنین عضو و نخستین رئیس کانون نویسندگان ایران بود. 

” بچه ها صبحتان بخیر ، سلام !

درس امروز ، فعل مجهول است 

فعل مجهول چیست می دانید ؟

نسبت فعل ما به مفعول است … “

در دهانم زبان چو آویزی 

در تهیگاه زنگ ، می لغزید . 

صوت ناسازام آنچنان که مگر 

شیشه بر روی سنگ می لغزید . 

ساعتی داد آن سخن دادم 

حق گفتار را ادا کردم 

تا ز اعجاز خود شوم آگاه 

ژاله را زان میان صدا کردم :

” ژاله از درس من چه فهمیدی ؟”

پاسخ من سکوت بود سکوت …

” د جواب بده ! کجا بودی ؟

رفته بودی به عالم هپروت ؟…”

خنده دختران و غرش من 

ریخت بر فرق ژاله ، چون باران 

لیک او بود غرق حیرت خویش 

غافل از اوستاد و از یاران . 

خشمگین ، انتقام جو ، گفتم :

” بچه ها گوش ژاله سنگین است !”

دختری طعنه زد که :” نه خانم !

درس در گوش ژاله یاسین است “

باز هم خنده ها و همهمه ها 

تند و پیگیر می رسید به گوش 

زیر آتشفشان دیده من 

ژاله آرام بود و سرد و خموش .

رفته تا عمق چشم حیرانم ، 

آن دو میخ نگاه خیره او 

موج زن ، در دو چشم بی گنهش 

رازی از روزگار تیره او 

آنچه در آن نگاه می خواندم 

قصه غصه بود و حرمان بود 

ناله ای کرد و در سخن آمد 

با صدایی که سخت لرزان بود :

” فعل مجهول ، فعل آن پدری است 

که دلم را ز درد پر خون کرد 

خواهرم را به مشت و سیلی کوفت 

مادرم را ز خانه بیرون کرد 

شب دوش از گرسنگی تا صبح 

خواهر شیر خوار من نالید 

سوخت در تاب تب ، برادر من 

تا سحر در کنار من نالید 

در غم آن دو تن ، دو دیده من 

این یکی اشک بود و آن دگر خون بود 

مادرم را دگر نمی دانم 

که کجا رفت و حال او چون بود … “

گفت و نالید و آنچه باقی ماند 

هق هق گریه بود و ناله او 

شسته می شد به قطره های سرشک 

چهره همچو برگ لاله او 

ناله من به ناله اش آمیخت 

که : ” غلط بود آنچه من گفتم 

درس امروز ، قصه غم توست 

تو بگو ! من چرا سخن گفتم ؟

فعل مجهول فعل آن پدری است 

که تو را بی گناه می سوزد 

آن حریق هوس بود که در او 

مادری بی پناه ، می سوزد … “

سیمین بهبهانی