شعر طنز من طلاق می خواهم

 

شعر طنز درباره طلاق

مدتی هست که می رسم خانه

زن من می زند چک و چانه

می زند حرف های نا مربوط

با اضافات ِ کامل و مبسوط:

که من اینک وفاق می خواهم

اندکی اشتیاق می خواهم

کِسلَم کرده این همه تکرار

دم به دم اتفاق می خواهم

دائماَ خسته ای و افسرده

شوهری سر دماغ می خواهم

چشم هایت عجیب بد رنگ است

راستش چشم زاغ می خواهم!

همچو نی لاغری، برو گم شو

همسری قلچماق می خواهم

ساده ای تو، بدان که در واقع

مرد پر طمطراق می خواهم

با چنین وضع، بنده غیر از این

راه و رسم و سیاق می خواهم

خانه ما که قد یک قبر است

خانه ای پر اتاق می خواهم

تا که باشد در آشپزخانه

دو سه تا من اجاق می خواهم

در جوار سواحل دریا

مُتل و خانه باغ می خواهم

توی ویلای ساحلی حتما

بهرخنده الاغ می خواهم

دائما جوجه، برگ، کوبیده

با پیاز و سماق می خواهم

سفر ” پاتایا” نبردی که

حداقل عراق می خواهم!

مثل دختر عموی گلچهره

چسب روی دماغ می خواهم

مثل این جوجه عاشقان، من هم

عشق سوزان و داغ می خواهم

عشق ما تا شود کمی افزون

گهگداری فراق می خواهم

گفته باشم هر آنچه که بوده

جزو مهر و صداق می خواهم…”

گفتم: آهسته تر، چه می گویی؛

دوری و افتراق می خواهم!

حرف تو بوی دشمنی دارد

این که من انشقاق می خواهم!

آخرش را بگو و راحت کن

که من از تو طلاق می خواهم…

مجید مرسلی