شعرهای عاشقانه حسین صفا

 شعرهای حسین صفا, غزلهای حسین صفا

اشعار عاشقانه حسین صفا

حسین صفا متولد ۱۳۵۹شاعر ایرانی است. او سرودن شعر را از نوجوانی آغاز کرده و همچنان ادامه می‌دهد. حسین صفا موازی با سرودن غزل و ترانه، در سرودن شعر آزاد هم دست دارد.

اولین دفتر شعر حسین صفا با عنوان “کنار پلّهٔ تاریک و چند غزل برای زنم” در سال ۱۳۸۸ چاپ گردید. “وصیت و صبحانه” دومین مجموعه غزل حسین صفا و “من کم‌تحملّم” نخستین مجموعهٔ ترانه و شعر محاوره‌ای او در سال ۱۳۹۲ به چاپ رسید. “صدای راه‌پلّه می‌آید” عنوان اولین مجموعهٔ شعر سپید حسین صفا است که در سال ۱۳۹۳ چاپ شده‌است.

حسین صفا از شاعران پیشرو در غزل فارسی محسوب می‌شود.

تمام آهنگ‌های نهمین آلبوم رسمی محسن چاوشی یعنی ابراهیم از غزل‌های حسین صفا در کتاب منجنیق هستند.

خیلی وقته حرفامو

از چشام نمی خونی

حالمو نمی پرسی

دردمو نمی دونی

هم ازم گریزونی

هم می گی دوسم داری

زخم می زنی اما

از جذام بیذاری

دیر می رسی از راه

اسم این زرنگی نیست

زود می ری اما این

عادت قشنگی نیست

با خودت که درگیری

از همه طلبکاری

من که از تو دل کندم

بس که مردم آزاری

هم می گی دوسم داری

هم ازم گریزونی

حالمو نمی پرسی

دردمو نمی دونی

با دروغ همدستی

از غرور لبریزی

حای آبرو داری

آبرومو می ریزی

هفت خط و مرموزی

مثل مهره ماری

مهربون شدی امروز

باز چه نقشه ای داری

هیشکی از تو راضی نیست

از همه طلبکاری

من که از تو دل کندم

بس که مردم آزاری

حسین صفا

اشعار عاشقانه حسین صفا, شعرهای حسین صفا

شعرهای حسین صفا

چیزی ندارم جز این دستان تهی‌دست

اما دوستت دارم

رگ‌هایم را برای تو آورده‌ام که علاقه‌ای به آبی نداری

عذر می‌خواهم از تو

زیرا نیمی از قلبم

نزد دوستانم به امانت است

در این سن بالا و ارتفاع کم

آستینم به چشمم نمی‌رسد

گهواره‌ای در قلبم تکان می‌خورد

به تازگی پا به جهانت گذاشته‌ام

و افسوس می‌خورم

که برای عبور از خیابان‌های عریض

قدم‌های کوتاهی دارم

این گلدان را کجای دلم بگذارم

که مُشرف به پنجره‌ات باشد

واقعاً چه ساعاتی از روز را

به چشمانم اختصاص دهم

که ناودان‌ها و معابر نرنجند از من؟

غمت غمگینم کرده است

اما دوستت دارم

حسین صفا

اشعار عاشقانه حسین صفا, شعرهای حسین صفا

شعرهای عاشقانه حسین صفا

من که خوابم نمیبرد خواب و

راحتم را گرفته بیتابی

عشق من! نیمه های شب شده و

تو در آغوش همسرت خوابی

از تو عمری گذشته اما من

با خودم فکر میکنم که هنوز

تو همان دختر جوان هستی

با همان گونه های سرخابی

فرض کن این اتاق پیش من است

و همین تخت با من خوشبخت

فرض کن این لباس خواب سفید

فرض کن این ملافه ی آبی

اتفاقا شبی رباط کریم

زیر باران من خراب شود

اتفاقا تو هم پس از باران

اثری از خودت نمی یابی

پرده را میزنم کنار ، امشب

از شب پیش هم سیاه تر است

فرض کن اتفاقا امشب هم

نیستی و به من نمیتابی

پس کجا رفته آن دو چشم قشنگ؟

آن دو تا چشم کوچک دلتنگ

کو دل تنگ کوچکت؟کو آن

صورت مهربان مهتابی؟

در کنارت کسی که میخوابد

گونه ات را چگونه میبوسد؟

آه… او را چگونه میبوسی؟!

در کنارش چگونه میخوابی؟!

باز هم قرص دیگری خوردم

بلکه مُردم، دل از تو هم کندم

و خودم را به سختی آکندم

به همین خواب های مردابی…

نتوانستم از تو دل بکنم

شب فردا به یادت افتادم

ساعتم را که کوک میکردم

فکر کردم کنار من خوابی

حسین صفا

 شعرهای حسین صفا, غزلهای حسین صفا

ترانه های حسین صفا

او که یک چیز نامشخّص بود

هی مرا سمت خود کشید وَ من

نامشخّص به سمت او رفتم

در خِلال همین کشیده شدن

هر چه بیهوده دست و پا نَزدم

بیشتر در خودم فرو رفتم

او که یک عطر نامشخّص داشت

از بهشتی که نامشخّص بود

پخش می شد به سوی شامّه ام

من که چون دوزخی رها بودم

و مشخّص نشد کجا بودم

بو کشیدم، به سمت بو رفتم

سال ها درد نازکی بودم

که به خون آبیاری ام کردم

درد نازک عظیم و محکم بود

درد محکم عمیق شد، غم شد

و من از غم بدل به ریگ شدم

و به پای خودم فرو رفتم

او که در خود هزار دالان داشت

او که پیچیده بود و تو در تو

او که چیزی نبود غیر از او

به هزاران روش کشیده مرا

من هزاران نفر شدم، آنگاه

به درون هزار تو رفتم

کوه بی قراریم یک سو

سوی دیگر مَحال بودن او

و مَحالات دیگرش سویی

و خیالات من به دیگر سو:

پس شتابان چهار تِکّه شدم

و شتابان به چارسو رفتم

اوی من! اوی نامشخّص من!

نرم حاضر جواب گوش به در!

اگر امشب کسی به در نزد و

در اگر وا نشد، وَ آن که نبود

اگر از حال من سؤال نکرد

در جوابش تو هم نگو: رفتم

با تو رفتم، تو بردی ام از هوش

اوی پنهان کاملاً خاموش!

متشخّص ترین سواره ی من!

من به پای خودم، به میل خودم

با تو هر نکته ی چموشی را

شیهه در شیهه، مو به مو رفتم

سرنوشتم غلیظ و قرمز بود:

دمِ درگاه نامشخّص، او

زائری بود و جویِ منتظری

پیش پاهای زائرش مثلِ

خون گوساله ای که ذِبح کنند

سرخ جاری شدم به جو رفتم

حسین صفا

اشعار عاشقانه حسین صفا, شعرهای حسین صفا

شعرهای حسین صفا

آخ که چقدر خوبه، قدم زدن با تو

چه خوب و افتابیه، هوای من با تو

تو کافه های شلوغ، گوش دادن به صدات

چه لذتی داره…

تو خلوت کوچه، گرفتن دستات،

چه لذتی داره…

بازم اجازه بده بهت سلام کنم، نگو باهام قهری

با اینکه میدونم ؛ تو بی اجازه ترین عاشق این شهری !

تو غربت خونه، جز منِ دیوونه، کی غصه ی تو رو خورد ؟

شبای تنهایی، بدون لالایی، چجوری خوابت برد ؟

آخ که چه دلگیره هوای من بی تو

چقدر نفسگیره، قدم زدن بی تو

تو خلوت کوچه گرفتن دستات

همش دروغه… دروغ

چقدر ادامه بدم ، به گم شدن تو این خیابونای شلوغ !

جز منِ دیوونه، کی وقتی حس میکنه که داره میمیره..

حتی واسه مردن، از توی دیوونه، اجازه میگیره ؟

چراغای رنگی، آدمای سنگی..سرفه و دلتنگی..

تو کافه ی خالی، یه استکان چایی..کنار تنهایی..

اون طرف میزم، جات خالیه عزیزم !

حسین صفا

اشعار عاشقانه حسین صفا, شعرهای حسین صفا

اشعار عاشقانه حسین صفا

دریا واسه کشتی‌هایِ بی‌سرنشین جا نداره

پس من چرا غرق بودم ؟ تهران که دریا نداره

این گوشه از شهر امنه ، من سعی کردم نمیرم

انقدر نمیرم که آخر ، این گوشه پهلو بگیرم

تو سال‌ها سرنشین ِ این گوشه از شهر بودی

اما با من که همیشه همسایتم قهر بودی

آرامش قبل طوفان ، ابروی اون روی ماهه

اخمت به من گفت هر شب ، طوفان سختی تو راهه

چند روز، چند سال، چند قرن، از ردپامون گذشته

قلبم به عمر یه تاریخ از این خیابون گذشته

قلبم مث گوش ماهی با موج موهات رفیقه

عشق من این تنگ کوچیک ، کوچیکه اما عمیقه

دریا واسه کشتی‌هایِ بی‌سرنشین جا نداره

پس من چرا غرق بودم ؟ تهران که دریا نداره

هر جا پی‌ت رفته بودم ، دلتنگ برگشته بودم

آشفته و خسته انگار ، از جنگ برگشته بودم

من خوب بودم تا یه شهر ، با خشک سالیش بدم کرد

خوب شد ، خدا رحم کرد و عشق تو دریا زدم کرد

دریا واسه کشتی‌هایِ بی‌سرنشین جا نداره

پس من چرا غرق بودم ؟ تهران که دریا نداره

حسین صفا

منبع: بیتوته