اشعار زیبای زنده یاد افشین یداللهی

اشعار زیبای افشین یداللهی, افشین یداللهی

اشعار زیبای افشین یداللهی

افشین یداللهی زادهٔ ۲۱ دی ۱۳۴۷ در اصفهان ترانه‌سرا و پزشک متخصص اعصاب و روان اهل ایران بود. پدر افشین یداللهی از اهالی ایزدخواست بوده‌است و مادر وی نیز اهل اسفرجان است. افشین یداللهی بامداد چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۵ بر اثر حادثه تصادف درگذشت.

آخر قصّمه اما قصّه ی آخرم این نیست

آخر راهی که باید من ازش بگذرم این نیست

آرزو ها مو برای خاطراتم دوره کردم

کجای خاطره باید پِیِ آرزوم بگردم

خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست

برکۀ امن و نمی خوام وقتی موج خطری نیست

می رسم نه واسه موندن من مسافرم همیشه

مثل نوری که میاد و رد میشه از دل شیشه

آخر قصّمه اما قصّه ی آخرم این نیست

آخر راهی که باید من ازش بگذرم این نیست

خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست

برکه امن و نمی خوام وقتی موج خطری نیست

افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی, ترانه های افشین یداللهی

ترانه افشین یداللهی

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود

افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی, ترانه های افشین یداللهی

اشعار دکتر افشین یداللهی

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند

در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

اول اگر چه با سخن از عشق آمده

آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد

آن دیگری همیشه به پیوست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست

تیریست بی نشانه که از شصت می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود

افشین یداللهی

اشعار زیبای افشین یداللهی, افشین یداللهی

شعرهای افشین یداللهی

خسته تر از صدای من گریه ی بی صدای تو

حیف که مانده پیش من خاطره ات بجای تو

رفتی و آشنای تو بی تو غریب ماند و بس

قلب شکسته اش ملی پاک و نجیب ماند وبس

طعنه به ماجرا بزن اسم مرا صدا بزن

قلب مرا ستاره کن دل به ستاره ها بزن

تکیه به شانه ام بده دل به ترانه ام بده

راوی آوارگی ام راه به خانه ام بده

یکسره فتح می شوم با تو اگر خطر کنم

سایه ی عشق میز شوم با تو اگر سفر کنم

شب شکن صد آینه با شب من چه می کنی

این همه نور دالری و صحبت سایه می کنی

وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن

با تو طلوع می کنم ولوله ای دوباره کن

با تو چه فرق می کند زنده و مرده بودنم

کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم

افشین یداللهی

اشعار افشین یداللهی, ترانه های افشین یداللهی

ترانه افشین یداللهی

خدا ما رو برای هم نمی‌خواست ..

فقط می‌خواست همو فهمیده باشیم

بدونیم نیمه‌ی ما مال ما نیست ..

فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم

تموم لحظه های این تب تلخ ..

خدا از حسرت ما با خبر بود

خودش ما رو برای هم نمی‌خواست ..

خودت دیدی دعامون بی‌اثر بود

چه سخته مال هم باشیم و بی‌هم ..

می‌بینم میری و می‌بینی میرم

تو وقتی هستی اما دوری از من ..

نه میشه زنده باشم نه بمیرم

نمیگم دلخور از تقدیرم اما ..

تو میدونی چقدر دلگیره این عشق

فقط چون دیر باید می‌رسیدیم ..

داره رو دست ما می‌میره این عشق

افشین یداللهی

منبع: بیتوته