اشعار زیبا و خواندنی قیصر امین پور

اشعار قیصر امین پور

قیصر امین‌پور متولد ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ – درگذشته ۸ آبان ۱۳۸۶ نویسنده، مدرس دانشگاه و شاعر معاصر ایرانی بود.

شعرهای امین‌پور از حیث بلاغی ارزشمند بوده و بر ظرفیت‌ها و توانمندی زبان فارسی افزوده‌است. او توانسته ویژگی‌های سبکی و بلاغی شعر کلاسیک و شعر نیمایی را با شعرهایش تلفیق کند.

اشعار عاشقانه قیصر امین پور

حرف های ما هنوز ناتمام…

تا نگاه می کنی:

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آنکه باخبر شوی

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

آی…

ای دریغ و حسرت همیشگی!

ناگهان

چقدر زود

دیر می شود!

قیصر امین پور

اشعار قیصر امین پور،بهترین اشعار قیصر امین پور

مجموعه اشعار قیصر امین پور

این روزها که می گذرد، هر روز

احساس می کنم که کسی در باد

فریاد می زند

احساس می کنم که مرا

از عمق جاده های مه آلود

یک آشنای دور صدا می زند

آهنگ آشنای صدای او

مثل عبور نور

مثل عبور نوروز

مثل صدای آمدن روز است

آن روز ناگزیر که می آید

روزی که عابران خمیده

یک لحظه وقت داشته باشند

تا سربلند باشند

و آفتاب را

در آسمان ببینند

روزی که این قطار قدیمی

در بستر موازی تکرار

یک لحظه بی بهانه توقف کند

تا چشم های خسته خواب آلود

از پشت پنجره

تصویر ابرها را در قاب

و طرح واژگونه جنگل را

در آب بنگرند

آن روز

پرواز دست های صمیمی

در جستجوی دوست

آغاز می شود

روزی که روز تازه ی پرواز

روزی که نامه ها همه باز است

روزی که جای نامه و مهر و تمبر

بال کبوتری را

امضا کنیم

و مثل نامه ای بفرستیم

صندوق های پستی

آن روز آشیان کبوترهاست

روزی که دست خواهش، کوتاه

روزی که التماس، گناه است

و فطرت خدا

در زیر پای رهگذران پیاده رو

بر روی روزنامه نخوابد

و خواب نان تازه نبیند

روزی که روی درها

با خط ساده ای بنویسند:

«تنها ورود گردن کج، ممنوع»

و زانوان خسته ی مغرور

جز پیش پای عشق

با خاک آشنا نشود

و قصه های واقعی امروز

خواب و خیال باشند

و مثل قصه های قدیمی

پایان خوب داشته باشند

روز وفور لبخند

لبخند بی دریغ

لبخند بی مضایقه ی چشم ها

آن روز

بی چشمداشت بودن لبخند

قانون مهربانی است

روزی که شاعران

ناچار نیستند

در حجره های تنگ قوافی

لبخند خویش را بفروشند

روزی که روی قیمت احساس

مثل لباس

صحبت نمی کنند

پروانه های خشک شده، آن روز

از لای برگ های کتاب شعر

پرواز می کنند

و خواب در دهان مسلسل ها

خمیازه می کشد

و کفش های کهنه سربازی

در کنج موزه های قدیمی

با تار عنکبوت گره می خورند

روزی که توپ ها

در دست کودکان

از باد پر شوند

روزی که سبز، زرد نباشد

گل ها اجازه داشته باشند

هر جا که دوست داشته باشند

بشکفند

دل ها اجازه داشته باشند

هر جا نیاز داشته باشند

بشکنند

آیینه حق نداشته باشد

با چشم ها دروغ بگوید

دیوار حق نداشته باشد

بی پنجره بروید

آن روز

دیوار باغ و مدرسه کوتاه است

تنها

پرچینی از خیال

در دوردست حاشیه ی باغ می کشند

که می توان به سادگی از روی آن پرید

روز طلوع خورشید

از جیب کودکان دبستانی

روزی که باغ سبز الفبا

روزی که مشق آب، عمومی است

دریا و آفتاب

در انحصار چشم کسی نیست

روزی که آسمان

در حسرت ستاره نباشد

روزی که آرزوی چنین روزی

محتاج استعاره نباشد

ای روزهای خوب که در راهید!

ای جاده های گمشده در مه!

ای روزهای سخت ادامه!

از پشت لحظه ها به در آیید!

ای روز آفتابی

ای مثل چشم های خدا آبی!

ای روز آمدن!

ای مثل روز، آمدنت روشن!

این روزها که می گذرد، هر روز

در انتظار آمدنت هستم!

اما

با من بگو که آیا، من نیز

در روزگار آمدنت هستم؟

قیصر امین پور

زیباترین اشعار قیصر امین پور

کودکی ها

کودکی هایم اتاقی ساده بود

قصه ای دور اجاقی ساده بود

شب که میشد نقشها جان میگرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود

میشدم پروانه خوابم می پرید

خوابهایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوجی نبود

باری ما جفت و طاقی ساده بود

قهر میکردم به شوق آشتی

عشقهایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود

قیصر امین پور

اشعار قیصر امین پور،بهترین اشعار قیصر امین پور

بهترین اشعار قیصر امین پور

ای که یک روز پرسیده بودی:

«لحظه ی شعر گفتن چگونه است؟»

گفتمت: «مثل لبخند گل ها!

حس گل در شکفتن چگونه است؟»

باز من گفته بودم برایت

باز امن تو پرسیده بودی

گفتمت:« مثل غم، مثل گریه!»

تو از این حرف خندیده بودی…

لحظه ی شعر گفتن، برایم

راستش را بخواهی عجیب است

مثل از شاخه افتادن سیب

ساده و سر به زیر و نجیب است

باغ سبز خدا در دل ماست

میوه ی باغ، شعر و ترانه

شعر هم مثل هر میوه دارد:

ریشه و ساقه و برگ و دانه

ریشه، احساس و فکر و خیالش

دانه، مضمون و معنای شعر است

ساقه، اندام و شکل و زبانش

برگ، آهنگ و آوای شعر است

با کمی مهربانی، کمی نور

می شکوفد پس از چند روزی

در دلِ خانه ها، در سبدها

می زند بر تو لبخند روزی

فصلِ سبزِ رسیدن چه خوب است!

میوه از شاخه چیدن چه خوب است!

از سر برگ ِگل با نسیمی

مثل شبنم چکیدن چه خوب است!

من که غیر از دلی ساده و صاف

در جهان هیچ چیزی ندارم

مثل آیینه گاهی دلم را

رو به روی شما می گذارم

دست های پر از خالی ام را

پیش روی همه می تکانم

چکه چکه تمام دلم را

در دلِ بچه ها می چکانم

قیصر امین پور